پیتزای آخرشبی ما که داستانی شد(ساعت 12:30 _جمعه)
قرار بود این پیتزای هوسونه ی حسام روز چهارشنبه واسه شام درست بشه
خمیر رو درست کردم با مادرشوهرم رفتم خرید
اونجا خواهرشوهرم رو دیدم
به مادرشوهرم گفت شام میام خونتون شوهرم نیست
مادرشوهرمم گفت ماشام نمیخوایم بخوریم نیا😉😁😂
به من گفت تو چی؟گفتم اگه بگم پیتزا و بیان خونمون کم میشه شبم بود وقت نمیشد خمیر درست کنم دوباره.... گفتم میخوام عدس پلو بزارم😜😁😂
گفت واسه ماهم بزار من بیام شام خونتون
ساعت 8 شب رسیدم خونه تند تند خمیر رو گذاشتم یخچال ته چین عدس پلو درست کردم خلاصه اون شبم خوردیم و موند خمیر پیتزا
پنج شنبه یعنی دیروز بعد از ظهر ختم دعوت بودیم
از ختم که اومدیم عمه ی همسری گفت میخوام.ماکارونی بزارم بریم خونه ما شام
حسام یه نگاه به من کرد😕ردورو دوست داشت هم ماکارونی هم پیتزا
خلاصه تو گوشش حرف زدم راضیش کردم رفتیم خونه واست پیتزا درست میکنم
از ترسش ماکارونی کم خورد اومدم خونه دیدم همسری شام نخورده
گفت شام بزار(ماکارونی دوست نداشت نیومد خونه ی عمه جونش)کته گذاشتم رفتم کیک تولد خواهرشوهری رو خامه کشی کنم که حســـــام اومــــد😤
مـــامــــــان پیتزا😅😅😅😅
هیچ کاری نمیشد کرد
دست به کارشدم همسری گفت ایکاش کته نمیذاشتی واسه منم پیتزا دزست کن😄😄😄
کته رو خاموش کردم و پیتزا هارو درست کردم
ساعت 12:30 یکیش آماده شد تا نصفشو خوردیم اون یکی هم آماده شد
واسه همین بدون تزیین و جدا جدا عکس انداختم
خلاصه سرتون رو درد آوردم این بود داستان پیتزای ما
جای همه ی پیتزا خورا خالی
#پیتزا_خمیر_جادویی